سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در شهر ما، سبزوار، وقتی کسی را می‌بینند که از رو نمی‌رود و به هیچ وجه رویش کم نمی‌شود، به او می‌گویند: "عجب رویی داری! رو که نیست، سنگ پای قزوین است". سنگ پا در تمام ایران کنایه از صورت‌های متخلل است که به هیچ عنوان تحت تأثیر حوادث قرار نگرفته و هرگز شرمنده نمی‌شوند.

هر چه فکر می‌کنم، می‌بینم این حکایت نخبگان عامل حکومت است. سیل حوادث در طی سال‌ها، که هر یک قاعدتاً باید فرد را تا ابد شرمنده کند، روی آن‌ها چندان تأثیرگذار نیست و از ادعاهای آنان نمی‌کاهد. در این بین اما حسن رحیم پور ازغدی، شخصیتی ویژه است. او که مشهورترین متفکر جمهوری ایران است، هر چه در این مدت طولانی تحقیر شده، هر چه مورد تمسخر قرار گرفته، هر چه خراب و ضایع شده و خلاصه هر چه اشتباهاتش ثابت شده، هرگز خللی در اعتماد به نفسش ایجاد نشده!

سعی کنید انبوه ادعاهای او را در این مدت نسبتاً طولانی در ذهن مرور کنید. مثلاً بلوای فرهنگی را که او یک تنه در حمایت از "مسئولین" به راه می‌انداخت، به یاد دارید؟ یادتان می‌آید برای چند سال متوالی تا بنده‌ی حقیر به فساد کسی اشاره می‌کردم، او بلافاصله یک سخنرانی یک ساعته در تلویزیون ترتیب می‌داد و هر چه لایق خودش و خانواده‌اش بود، بار من می‌کرد؟

به هر حال اخیراً ثابت شد که خانه از پایبست ویران است. اما استاد خم به ابرو نیاورد!

یادتان می‌آید او شهر ما را، شهر فاخر ما را "روستا" می‌نامید؟ و کمی که در اینترنت جستجو شد، پی بردیم که خودش اهل روستایی به نام "ازغد" از توابع شهرستان "بینالود" در استان "خراسان رضوی" بوده؟

یادتان می‌آید او مرا به خاطر نداشتن تحصیلات در محیط‌های مبتذل آکادمیک، بی سواد قلمداد می‌کرد؟ و بعد معلوم شد خودش در حوزه‌ی علمیه تحصیل کرده؟

یادتان می‌آید او برای سال‌ها چه بلوایی در خصوص "مسئله‌ی زن" به پا می‌کرد؟ در واقع او در دو مقطع مخالفانش را به "ترس" متهم می‌کرد: یکی زمانی که مسئولین ما را به خاطر توافق برجام و به عبارت بهتر توافق با روسیه‌ی قدیم، ترسو می‌نامید، و یکی سالیان طولانی که بنده‌ی حقیر را به بهانه‌ای به ترس متهم می‌کرد. و می‌بینید اکنون که مسئولینی باقی نمانده، و از طرفی ترس و لرز خود این استاد به عینه مشاهده شده، آن هم یک ترس و لرز غیر طبیعی، می‌بینید اکنون او باز هم در خطابه‌هایش در تلویزیون از "زنان" انتقاد می‌کند؟ یادتان می‌آید چه قدر بابت فطرت "سخن چینی" که در او نهادینه است، بحث می‌شد و او متأثر نمی‌شد؟ و می‌بینید که در این شرایط هم او روشش را تغییر نمی‌دهد؟

یادتان می‌آید، به عنوان یک نمونه از هزاران، او روزی به تعریف بنده‌ی حقیر از "پست مدرنیسم" چگونه با شدت واکنش نشان داد؟ و یادتان می‌آید در این مورد و در هزاران مورد دیگر ثابت شد اشتباه از خودش بوده و در واقع زیاد از این چیزها سرش نمی‌شده؟ البته پست مدنیسم چیز مهمی نیست و اگر کسی آن را نمی‌فهمد، بی سواد نیست که حتی دوری از این مزخرفات، مزخرفاتی مثل این فلسفه‌ها، از مصادیق سواد است؛ منتها استاد با سررشته نداشتن از آن، در موردش مدعی بود!

یادتان می‌آید چند برنامه‌ی مفصل را همین استاد به پرده خوانی و نقالی، به قصه‌های کلثوم ننه و حسین کرد شبستری، شما بخوانید به قصه‌های "کربلا" و "جنگ تحمیلی"، اختصاص داد تا به همه ثابت کند بنده‌ی ناچیز مثلاً کم تحمل هستم؟ و می‌بینید که اکنون هم که پس از 4 سال خونریزی، صاحبان او هنوز متقاعد نشده‌اند مرا راحت بگذارند و این به تنهایی هر الاغی را به نتیجه می‌رساند که من تا چه حد تحت فشارم، می‌بینید اکنون هم او در سخنرانی‌ها پای "کودک" را وسط می‌کشد؟

یادتان هست او از رشادت‌هایش در جنگ هشت ساله چه قدر داستان سرایی می‌کرد؟ یادتان هست که ادعا می‌کرد سخت‌ترین کار ممکن در یک جنگ، یعنی "غواصی"، بر عهده‌ی او بوده؟ یادتان هست که او وجهه‌ی یک "رینجر" را می‌گرفت؟ یعنی چیزی شبیه به فیلم‌های "جمشید هاشم پور"؟ حتی او از "شهادت" برادرش و جانبازی خودش هم مفصل صحبت کرده. یادتان می‌آید او 48 ساعت نخوابیده، به خط می‌زده؟ و یا به سیم آخر می‌زده؟! به راستی بعد از یک چنین اظهاراتی، سنگ پا که چه عرض کنم، کوه هم آب نمی‌شود؟

یادتان می‌آید او در یک تناقض آشکار، در عین انتقاد از کم تحملی من، فشارها بر من را با تحریم‌های فلج کننده‌ی آمریکا مقایسه می‌کرد و شرایط سخت مرا به رخم می‌کشید؟! و اکنون که ثابت شده در این دنیا، من در مقایسه با سایرین، در مقایسه با افرادی مثل خود این استاد، باید گفت در یک هتل 5 ستاره‌ی دنج و اکازیون، به دور از آسیب ناشی از یک دنیا حیوان درنده، در آسایشم، می‌بینید استاد باز هم وضع خود را از من بهتر می‌داند؟ در حالی که من حداقل مجبور به خرحمالی برای دیگری نیستم؟

به هر حال این اندازه گستاخی قابل درک نیست. البته استاد رحیم پور در برنامه‌های زنده‌ای که در تلویزیون دارد، خیلی تسلط و اعتماد به نفس کم‌تری نسبت به سخنرانی‌های ضبط شده، از خود بروز می‌دهد و این حقیقت شائبه ایجاد می‌کند که نکند در سخنرانی‌ها با استاد واقعی طرف نباشیم. ضمن این‌که به هر حال او سوگلی حکومت است و از آزادی عمل زیادی برای حرافی و واق واق برخوردار است. و ضمن این‌که تکنیک‌های رسانه‌ای متنوع در خدمت اوست. و همه‌ی این‌ها به او کمک می‌کند با خونسردی بیش‌تری نسبت به مثلاً بهروز افخمی، کارگردان سینما، یا هر نخبه‌ی دیگری به طرح ادعا بپردازد. ولی باور کنید با همه‌ی این‌ها باز هم این اندازه وقاحت، غیر طبیعی است.

از طرفی استاد کتاب خوانده است و این باعث شده این انگاره‌ی غلط در ذهنش شکل بگیرد که چیزی بارش است. این هم در پررویی او بی تأثیر نیست. منتها باز هم مورد او عجیب است.


نوشته شده در  شنبه 103/8/19ساعت  5:40 عصر  توسط ع. افگار 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درندگی
فهمیدگی
نان و دلقک
سنگ پای ازغد
لانه نه، آن جا سگدانی بود
[عناوین آرشیوشده]